نتایج جستجو برای عبارت :

درست همان‌طور که بود، درست همان‌طور که گفت.

‏چرا همه‌ش ماهواره بر درست میکنیمچرا ماهواره بیار درست نمیکنیممیره ماهواره رو میاره دیگه دردسر هم نداریم 
 
‏هیچ گاه نه به کسی بخندید و نه قضاوتش کنید،هرگز نمی دانید شاید شما هم روزی در همان شرایطقرار بگیرید!
 
این ماهواره هارو باید بدن مادرا پرت کنن تو مدار، قدرت تشخیص پرتاب دمپایی از فاصله دور و برخورد درست بر مدار کله مون وقتی بچه بودیم اینجور جاها به درد مملکت میخوره
 
اسم ماهواره رو گذاشتن ظفر. خب منم بودم افسرده میشدم تو مدار قرار ن
"تحریم شدن من به جرم دفاع از مردم دلاور ایران، برای من بزرگترین افتخار است".
ظر نزن منفعل! کدام دفاع؟ درست است که قرار نبود دعوت ترامپ برای رفتن به کاخ سفید را اجابت کنی و درست است که طرف مقابل هم قطعاً واکنش نشان می‌داد، ولی چرا واکنش او در این حد نبود که در صفحۀ شخصی تویترش چیز بنویسد؟ حاصل ۶ سال زن شدن برای آمریکایی‌های لانگ‌کاک این بود که همچنان بتوانند از همان ابزار همیشگی تحریم‌ها استفاده کنند؟ پس نیازی به فکر کردن ندارد که نرفتن به آن
وقتی برای صبحانه از یخچال نان برمیداری و میبینی نان نیست که، یخ است! و میگذاری اش روی بخاری. اما اگر صبر کنی نان گرم شود، چایت سرد میشود. به اجبار از همان روی بخاری یک تکه نان جدا میکنی و با خود میگویی: ببین با چه مشقتی دارم صبحانه میخورم...
درست در همان لحظه زنگ در به صدا درآید و بروی جلوی در و ببینی خانم همسایه برایتان نان تازه آورده!
خب در این لحظه باید بگوییم کور از خدا چه میخواهد؟ یک نان بربری کنجد و سیاه دانه ای داغ!
موقع مطالعه باید خیلی حواستو جمع کنی، چون از فصل دوم به بعد، درست وقتیکه فصل اول رو با موفقیت پشت سر گذاشتی و تازه افتادی روی دُور یادگرفتن و لذت بردن، یک صدای درونی شبیه این: "خب دیگه عزیزم! حالا یکم بلند شو استراحت کن!" غیرمستقیم ازت میخواد کتابو ببندی و بری! و این رفتن همان و برنگشتن نیز همان! لطفا گول این صدا رو نخورید و همونطور مصمم برای فصول بعدی کتاب برنامه ریزی کنید.
سه دقیقه به اذان مغرب مونده بود و مامان سالاد الویه درست میکرد. (یاد اون تبلیغ افتادم که می‌گفت می‌خوام سالاد درست کنممممم!)طبق عادت همیشگیم که دوتا خیارشور به مامان می‌دادم و یکی خودم می‌خوردم، سومین خیارشور رو از چنگال جدا کردم و همونطور که غر می‌زدم چرا سریال جواد سینمایی نیست تا آخرش رو ببینم، یه گاز به خیارشور زدم و شروع کردم به جویدن.جویدن همان و فریادِ "هوووی تو مگه روزه نیستی؟!" همان! از شدت خنده نمی‌دونستم باید چکار کنم!! اعتراف م
صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر ت
چشمانت در یاد مانده 
همان چشمانی که خنده هایت را معنا میبخشید 
همان چشمانی که سال ها من را بیتاب تو گردانده
همان چشمانی که آرامش من را گرفته است  
همان چشمانی که آرزوی دیدنش را دارم 
همان چشمانی که با آن ها حرف دارم 
چرا حسرت دیدن دوباره ات به دلم مانده است 
دلم برای نگاهت تنگ شده است 
دگر تا کِی باید با خودم درد و دل کنم 
می‌دانید یک نقاش کی می‌فهمد که نقاشی‌اش تمام شده؟ دقیقا در همان لحظه‌ای که همه چیز به نظرش تمام شده و بی‌نقص می‌آید. همان لحظه‌ای که دیگر نمی‌تواند چیزی از خود به نقاشی اضافه کند. همان لحظه‌ای که می‌بیند هر تغییر و دست بردنی در نقاشی فقط کار را خراب‌تر می‌کند. در عالم نقاشی اما یک لحظه‌هایی هم هست که می‌دانی کار تمام نشده، می‌دانی یک جای کارت می‌لنگد اما باز هم نمی‌توانی چیزی از خود به نقاشی‌ات اضافه کنی. نمی‌دانی مشکل از کجاست. نم
 
نزدیکی ها ی تهران، قلب خاکستری و پر خس این کشور مغموم، جایی که هنوز برهوت نیست اما جنبش شهر به هن هن افتاده است، مرز بین هیجان و سکون، جایی که پیدا کردنش تنها با صدای عود ممکن می شود نه تار، نه سنتور، تنها و تنها یک صدای طنین انداز قوی عود که یک بغض گره خورده پشتش است، درست همان جا که شک می کنید به راه آمده و موسیقی به گریه تان می اندازد، با اولین قطره اشکی که فرو ریخت سرتان را بالا بیاورید و کمی به راست بچرخید درست همان جا دقیقا در اولین نظر، ت
 
نزدیکی ها ی تهران، قلب خاکستری و پر خس این کشور مغموم، جایی که هنوز برهوت نیست اما جنبش شهر به هن هن افتاده است، مرز بین هیجان و سکون، جایی که پیدا کردنش تنها با صدای عود ممکن می شود نه تار، نه سنتور، تنها و تنها یک صدای طنین انداز قوی عود که یک بغض گره خورده پشتش است، درست همان جا که شک می کنید به راه آمده و موسیقی به گریه تان می اندازد، با اولین قطره اشکی که فرو ریخت سرتان را بالا بیاورید و کمی به راست بچرخید درست همان جا دقیقا در اولین نظر، ت
 
آیا می دانید که به جای قند ، می توانید فلان را با استویا درست کنید؟ این دستورالعمل خوشمزه نپالانتیو نوری دلپذیر را در اینجا کشف کنید! آیا می خواهید یک دسر سبک و بدون شکر درست کنید ؟ در این مقاله ، ما به شما طرز تهیه طعم دلپذیر و سبکی نورپولتانو را نشان خواهیم داد.
فلان دسر است که مقاومت در برابر آن سخت است. در واقع ، هم بزرگسالان و هم کودکان معمولاً آن را دوست دارند. با این حال ، بهترین بخش از همه این است که شما می توانید آن را بدون قند درس
آغاز امسال و پایان پارسال اراده‌ی عمومی بر دیکتاتوری تقویم‌ها پیروز می‌شود. روزهای تعطیل آخر سال تعطیل نیستند و روزهای غیر‌تعطیل اول سال تعطیل هستند. مردم به تقویم‌ها نگاه نمی‌کنند، تقویم‌ها به مردم نگاه می‌کنند. آب‌ها که از آسیاب افتد، سال نو مبارک که از دهان افتد، پایان نوروز می‌رسد به همان آغاز روز از نو روزی از نو. خوشی سرخوشی اول سال که از سرمان بپرد گوش‌های دراز پینوکیووار خود را در آیینه می‌بینیم و با خود می‌گوییم این بود هما
بلند میشوم و می ایستم پشت همان پنجره کوچک؛با همان چشمان نگران.در این شرایط ثانیه ها به واقع دیگر واقعی نیستند؛ارزشمند میشوند و سه برابر به نظر می آیند،تا ابدیت.تو را تا أبدیت نگاه میکنم...
این لحظه را وصل میکنم به همزادش در گذشته ؛به آن همزاد واقعی اش درست ده اسفند و این لحظه ی خیالی خوش بو....
بند به بند همه اش را میاورم جلوی چشمانم.این بار باید درست نگاه کنم،راه برگشتی نمانده،میترسم از خیال خالی شوم و دیگر نتوانم به خاطر بیاورمت.نمیشود ماند.گ
خیلی خراب کرده ام آقا، درست کن
من را به مهر حضرت زهرا درست کن
 
صدها گره به روی گره خورده بر دلم
ای چاره ساز، این گره ها را درست کن
 
رویم سیاه باد، دلت را شکسته ام
یک جونِ عاشق از منِ رسوا درست کن
 
آن گونه که تو خواسته ای من نبوده ام
من را به حق زینب کبری درست کن
 
بر سینه ی خرابه ام آقا نظاره کن
از این خرابه، عرش معلی درست کن
 
ای علت نزول نم اشکِ نوکران
در چشم بی ثمر شده، دریا درست کن
 
در روضه ی حسین ازین چشم کور من
منت گذار و چشم تماشا درست کن
 
ا
پر پرواز :موضوع کلی درس به خود شناسی یا همان انسان شناسی اشاره دارد.
اصلی ترین هدف زندگی تقرب و نزدیکی به خداوند است.
سرمایه های اصلی انسان برای حرکت به سمت هدف:
قدرت تفکر و تعلق
قدرت انتخاب و اختیار
سرشت خدا اشنا
گرایش انسان به خیر و نیکی
نفس لوامه یا همان وجدان
هدایتگران الهی
تدبر
ایه 58 سوره مائده :دوری از جهل و نادانی
آیه 10 سوره ملک: تشخیص راه درست از غلط
سرمایه عقل علت و رسیدن به مسیر درست و رستگاری معلول است.
غفلت علت و دوری و فراموشی یاد
آموزش درست صحبت کردن با دیگران
بخش سبک زندگی: درست صحبت کردن در روابط اجتماعی تاثیر زیادی دارد اگر می خواهید در جامعه جایگاه خوبی داشته باشید باید حتما درست صحبت کردن را بدانید.در ادامه روش درست صحبت کردن را به شما آموزش می دهیم
به ادامه بروید
ادامه مطلب
سجاد!
دیروز یکی را دیدم درست عین خودت، یعنی اگر مطمئن نبودم که الان در شهر دیگری نشسته‌ای زیر کولر و سر به سر حوریا می‌گذاری فکر می‌کردم که تویی و شاید می‌پریدم جلویت و می‌گفتم تو کجا اینجا کجا خان؟ اما تو نبودی و من این را می‌دانستم و خودش نمی‌دانست که تا چه حد به تو شباهت دارد. پیراهن قرمزی‌ تنش‌ بود، درست عین همان پیراهنی که وقتی رفتی سربازی از کمد تو به کمد من تغییر مکان داد و آن‌قدر پوشیدمش که رنگش پرید.هندوانه‌‌ای را که مثل توپ فوت
به نظرم باید به درون خودمان سفر کنیم
جایی که خشم در مقابل غم قرار گرفته است
جایی که خشم دارد در گنجه دل پنهان می شود
جایی که ترس در ناخودآگاه ما ریشه می دواند
باید برویم و از نزدیک تقابل درون را ببینیم
درست همان جایی که لبه پرتگاه ایستاده بودیم
همان جایی که تعارض ها شروع شد
من به دنبال تقابل این تعارض ها هستم
جایی که برای حفظ عشق و علاقه، فاصله میگیریم 
تا خشم عشق را نابود نکند
باید به درون خویش سفر کنیم
و با خود درون روبرو شویم
باید آن کودکی که
جای درست
کنار آدم‌های درست در لحظه درست قرار گرفتن اتفاق مهمی است
آنقدر مهم که باید آن را بین دعاها گنجاند... و اگر گردش روزگار جز این کرد راه توبه پیش گرفت... 
تو فکر کن لحظه‌ای که باید، برای کسی که باید نباشی... 
اصلا این قصه آدم‌ها به کنار... 
ما اگر مختصاتمان درست نباشد، پس فردا روزی که سوال جوابمان کنند بگویند تو برای چه رفتی روی زمین چه جوابی داریم بدهیم؟؟؟ 
#سحرنوشت ۴از تو چه پنهان حسودی‌ام گل می‌کند وقتی می‌بینم جیرجیرک‌ها زودتر از من عاشقانه‌هایشان را آواز کرده‌اند. درست همان وقتی که من خواب بودم، درست همان وقتی که بیدار شدم و تندتند سفره سحری را مهیا می‌کردم، درست همان وقتی که در فکر تنظیم زمان برای خوردن آخرین لیوان آب بودم، جیرجیرک‌ها مشغول عشق‌بازی با تو بودند.من، منِ همیشه مغرورِ خوداشرف‌مخلوقات‌پندار، از جیرجیرک‌ها هم عقب افتاده‌ام.زمین و زمان دست به دست هم داده‌اند تا بفهم
عباس! تو با صورت بر زمین نیامدی؛ که فرزندان حیدر استوارتر از آن هستند که زمین بخورند. تو به نیت سجده بر خاک گرم کربلا فرود آمدی. دیگر هیچ صدایی از این ها تو را نمی آزرد. آن قدر بوی یاس مشام تو را سرشار کرده است که جان دوباره گرفته ای. تو فاطمه را ندیده ای عباس. ولی با این عطر دل انگیز و رایحه بهشتی هم بیگانه نیستی. آری، درست است. این همان است؛ همان عطری که هر صبح و شام خانه فرزندان فاطمه را پر می کرد. این همان رایحه حسن و حسین است. این همان عطر است؛ ع
گاهی وقت ها به پشت سرم نگاه می کنم و می پرسم از خودم آیا این « من »بود  که فلان کار را انجام داد ؟ این « من »بود که چنین اشتباهی را مرتکب شد ؟ من بود که فلان کار سخت را انجام داد ؟ ...
باور نمی کنم گاهی که این « من » همان « من » باشد و آن مرد درست گفت که هر شخصی در زمانی از زندگی اش آن ملاقات مقدس را تجربه خواهد کرد . آری درست گفت.

آن « من » با این « من » قدری تفاوت دارد ولی هنوز هم زور چیزهایی به این  « من »می چربد . مثلا وقتی در حال رانندگی هستی ، خاطره ا
من همان قهرمان داستانی هستم که همه چیز را در مرز رسیدن رها می‌کند. می‌گذارد و می‌رود و نمی‌ماند تا ثمره‌ی آن‌چه گذشت را ببیند. همان که می‌تواند همه‌‌ی انتظارها و دلتنگی‌هایش را با یک جمله‌ی ساده، یک بله‌ی خشک و خالی تمام کند، می‌تواند رسیدن را، دیدن را تجربه کند، اما نمی‌کند. رها می‌کند. می‌رود. نمی‌ماند. همان شطرنج‌بازی که می‌تواند با حرکت آخر حریف را کیش و مات کند اما صفحه‌ی شطرنج را یک حرکت مانده به حرکت آخر، نیمه‌کاره رها می‌
لذت بخش تر از آن مکالمه در زندگی ام نداشته ام.
همه اش گلایه بودو بغض اما شیرین ترین بود...
میفهمی وقتی میگویم شیرین یعنی چه؟
یعنی همان جایی که گفتی "همرو چپکی فهمیدی!"
هیچ چیزی نمانده که بعد از گفتن این جمله ات خوشحال شوم که خب بالاخره همه چیز درست خواهد شد.
همه چیز آوار شده روی زندگیمان.
زندگی هایمان!
: )
اما راحت شدم...
بند غم را از دلم باز کردی...
می شود رفت؟.
نقطه ی بعد از علامت سوال را فقط تو میفهمی.
مثل این که فرزند کوچکت را از خودت دور کنی که بیمار
کیف می کنم از خواندن این کلمه : آن و آنات. معنی اش همان است که حافظ زمانی گفته بود: بنده ی طلعت آن باش که «آنی » دارد. این « آن » را داشتن از آن موهبت هاست که گهگاهی، هنوز و حتا در این همهمه و بی در و پیکری زندگی حس می کنیم اما هیچ وقت به زبانمان جاری نمی شود. یا بهتر است بگویم هنر می خواهد گفتن این آن پس از گذشتنش . عمر این آن کوتاه است و به اندازه ی دم و بازدمی بیشتر نیست. اما که باور می کند تمام زندگی را نمی شود در دمی و بازدمی دید؟ آن کس که حتا برای ی
‏درباره‌ی وابستگی، جدایی و مرگ...
همان لحظه‌ای که سوزن را از توی رگ بیرون می‌کشند، همان آنِ جدایی سوزن از پوست، درست همان لحظه، همان یک آن که کوتاه‌تر است از آنکه اعصاب بدنت به مغزت بفهمانند؛
هر آدمی آن یک دم را مُرده است.
مرگ نه به مفهوم آغاز تجزیه تن، که به معنایی فراتر از آن؛ جدایی از آن‌چه که بودنِ انسان به آن وابسته است، وابسته شده است.
جدایی مفهوم ”مُردن” است و بیرون کشیدن سوزن از رگ تجسمی عینی از این مفهوم.
‏فرقی هم نمی‌کند که این س
جذابیت حکم به اینه که بیشتر وقت‌ها نمی‌تونی از قدرت خالی که توی دستته مطمئن باشی. یه وقت‌هایی روی آس‌ات هم حکم می‌آد و یه وقت‌هایی پنج‌ات می‌شه خالِ زمینه. حکم بازی‌ایه متکی به بخت و مهارت، رو کردن کارت درست توی زمان درست، قانون به‌هنگام بودن. سرنوشت هم همینه؛ توی مکان درست در زمان درست بودن، با همون قاعده‌ی بخت و مهارتِ خوب بازی کردن. 
 
کتاب لذت متن ، رولان بارت ، پیام یزدانجو ، نشر مرکز
بر صحنهٔ متن هیچ شمعی روشن نیست : در پس متن هیچ کسی ( نویسنده یی) فعال نیست و در پیش متن هیچکسی (خواننده ای) منفعل؛ نه سوژه ای است و نه ابژه یی. متن از دیدگاه های دستور زبانی فراتر میرود: متن همان چشم یکتا بینی است که مؤلفی افراط گرا ( آنگلوس سیلسیوس) آن را اینگونه وصف کرده است: «چشمی که من با آن خدارا میبینم هان چشمی است که خدا با آن مرا می بیند. »
 
لذت متن آن دمی است که تن من راه خود را در پیش میگی
آه از نبودن سایه ی آن ها در زندگی عجیب و غریب دست ساخته ی بی
نورِمان؛بَنّایی را بلد نیستیم که درست بسازیم؛بغض امانمان را گرفته‌ست.اگر نباشید سر به
زانوی کدام لاله بگذاریم که همدرد چشمان خونبارمان باشد؟!دست خواهش را کاسه ی
نیاز کدام شبنم کنیم؟درست است من همیشه همان مهمانِ سرگردانم اما چه باید
کرد؟روزگار اندوه آوریست اگر نباشید،تعارف که نداریم!گرچند شما که همیشه هستید و ما راه گم کرده ایم؛لطفی کنید و دوباره نه
چندباره نه هزارباره راه نش
شاید باید تمام این سال‌ها را تجربه می‌کردم تا جایی در مسیر زندگی، با تو برخورد کنم.روزی که پیدایت کردم درست شبیه همان زمانی بودی که گمت کرده بودم! ترسیده و زخمی.تصویرت مدتها بود از ذهنم پاک شده بود اما چشمانت را شناختم.دوباره با چشم‌هایی برخورد کردم که امن‌ترین و البته غمگین‌ترین نگاه جهان را داشت، امن چون همیشه منتظرم بوده و غمگین از گمشدگی طولانی‌اش.به سمتت آمدم، همان لحظه تمام زندگی‌ام را مرور کردم و تو را دیدم که در هر خاطره‌ای حضور
کیف می کنم از خواندن این کلمه : آن و آنات. معنی اش همان است که حافظ زمانی گفته بود: بنده ی طلعت آن باش که «آنی » دارد. این « آن » را داشتن از آن موهبت هاست که گهگاهی، هنوز و حتا در این همهمه و بی در و پیکری زندگی حس می کنیم اما هیچ وقت به زبانمان جاری نمی شود. یا بهتر است بگویم هنر می خواهد گفتن این آن پس از گذشتنش . عمر این آن کوتاه است و به اندازه ی دم و بازدمی بیشتر نیست. اما که باور می کند تمام زندگی را نمی شود در دمی و بازدمی دید؟ آن کس که حتا برای ی
دسرها حسن ختام یک میز پذیرایی زیبا هستند؛ درست مثل آخرین نت یک قطعه موسیقی می‌نشینند روی تمام زحمت‌هایی که برای کل آن قطعه کشیده‌اید و طعمی خوش را به یادگار می‌گذارند. برای اینکه بتوانید آخرین بخش میز پذیرایی‌تان را به بهترین شکل ممکن دربیاورید، با این مقاله همراه شوید تا دستور درست کردن چهار دسر خوشمزه را یاد بگیرید.
چیز کیک شکلاتی یخچالی
برای درست کردن چیز کیک شکلاتی، همان طور که از اسمش پیداست به فر احتیاجی ندارید و از پخت و پز خبری ن
بیا مثل گذشته ها،شب که شد، چراغ های اتاق را خاموش کنیم.من روی تخت اینور اتاق دراز میکشم،تو روی تخت آن وری دراز بکش.سکوت کن!چیزی نگو!فقط مثل همان وقت ها که سراپا، بی هیچ سوالی، برای دردهایم گوش شنوا میشدی، گوش بده!آنقدر گوش بده که حرف ها و گلایه هایم ته بکشد.بعد بیا کنارم.در آغوشم بگیر.نه معمولی؛ محکم.محکم و پرمهر.مثل تمام بغل هایی که بعد از مدت ها دوری، داشتیم.انگار که اولین و آخرین باریست که هم را میبینیم.بگذار کمی، فقط کمی، وجودت را نفس بکشم،
نماز تمام شده بود. همه رفته بودند. من مانده بودم و او. هنوز هم توی صف های از هم پاشیده، نشسته ... مرا ... میل ماندن بود. میل هنوز نشستن. درست در همان صف ِ از هم پاشیده تا رسیدن اذان مغرب. اما به احترام همراه باید بلند می‌شدم.
سجده ای کردم با همان ذکر ِ همیشه ...
" چاره ی ما ساز که بی یاوریم // گر تو برانی به که روی آوریم ...؟ "
من ایمان آورده ی این شعر نظامی ام. سالهاست همدم بحران هاست ...
سر از مُهر که برداشتم، نفس عمیقی کشیدم.اول گیره ی روسری ام را باز کردم
یه برگه برداشتم غذاهایی که این چند روز درست کردم بنویسم. مامان خانم گفت چکار میکنی؟ 
گفتم دارم غذاهایی که میتونم برای رفع گرسنگی درست کنم مینویسم شنبه شام مونده بودم چی درست کنم هیچی به ذهنم نرسید پلو پختم با چند تا کشمش خوردم.
الان هی یاد میاره بهم میخنده.
زنگ
درس
فعالیت های انجام شده(تدرس)
فعالیت های خواسته شدخ (تکلیف)

اول
فناوری
بازدید تکالیف+تدریس wordافزودن جدول
کارنامه داده شده را داخل word را مثل همان طوری که به شما داده شده درست کنید

دوم
ریاضی
برگرداندن ورقه آزمون + حل تعتدادی از این سوالات
سوالات آزمون را در دفتر با جواب درست وارد کنید+امضای ورقه آزمون

سوم
دینی
ازمون +تدریس درس 6
تمرین این درس

چهارم
ورزش
ازمون طناب زنی
اولین طناب زدن ترم دوم را انجام دهید

 
آدمها با خودشون و زندگی هاشون چکار می کنند؟ من با زندگیم چکار کنم؟ سخت ترین کار تو دنیا روبرو شدن آدم با خودش، با زندگیشه، با چیزهایی که درست کرده و وای به اون روزی که بفهمه هیچ چیزی درست نکرده فقط خودش و خودش و یه هیچ کامل اطرافش درست کرده.
بین مردم این‌طور جاافتاده است که بانوان ازنظر حجاب داشتن به چند دسته تقسیم کرده‌اند: باحجاب یا همان خانم‌های چادری یا با مانتوهای بلند و کاملاً پوشیده، بدحجاب یا خانم‌های چادری یا مانتویی که آرایش می‌کنند و قسمتی از موی سرشان را هم بیرون می‌گذارند و یا لباسهای پوشیده اما بسیار جلف و سبک می […]
نوشته آیا تقسیم‌بندی بانوان به باحجاب، بی‌حجاب و بدحجاب درست است؟ اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
کلمات چه بیهوده خواهند بود وقتی دلتنگی
چه بیهوده دست و پا زدنی است کنار کسی که از خود دریغش کرده ای
یک دنیا فاصله است میان تو و کسی که به اندازه یک "سلام" با هم فاصله دارید
درست می گویم یا اشتباه...؟
شاید تو همان آدم من باشی
اما نه در این لحظه
نه در واپسای این حجم دلتنگی
حالا درست یک هفته شده که صدایت را نشنیدم بابا جانم.. اما همچنان خوشبختم که چشمانت را دارم.
بغضم بند نمی آید. تحمل نمی کنم. این انتخاب من است! قبلا هم گفته بودم. تو خط قرمز منی. همان نقطه ضعفی که آدم ها اگر با آن امتحان شوند کم می آورند. به خودت هم گفته بودم که تو همانی. تعجب کردی و جدی نگرفتی درست مثل اینکه دارم مزخرف می گویم. یادت هست؟ حالا که این همه در سکوتی حرف هایمان یادت می آید؟ 
-"خدا غول چراغ جادو نیست که هر چه تو می خواهی بدهد.."
عزیزم من دلم م
بانقص آشتی کنید :
ما به جای آنکه از چیزی که داریم راضی باشیم توجه خود را روی نقص آن و برطرف کردن آن متمرکز می کنیم. این راه برد هیچ ارتباطی به این مسئله که دست از تلاش بردارید ندارد بلکه به دل بستگی بیش ازحد و تمر کز روی نقص زندگی مربوط است. این تدبیر برای این است که درست است همیشه راه بهتری هست اما این طور نیست که از اوضاع همان گونه که هست لذت نبرید.
وقتی ذهنتان به سمت نقص رفت مچ خود را بگیرید و به خودتان یاد آوری کنید زندگی همان گونه که هست درست ا
من :باز از دور می آیی جانا ؟؟!! .من : دور ماندن گاهی تمام عقل است و گاهی تمام بی عقلی ،من همان عاقل دیوانه ام که شرط دیوانگی را به مرگ دنیای نزدیک ترجیح میدهم ،مجنون که باشی از بام شهر هم ،از همان دور همان پنجره ی معروف معلوم است ."گاهی تمام عقل به دور ایستادن است "
    
آش دندونی برای ما ایرانی‌ها یکی از روسوماتی است که هرگز فراموش نمی‌شود. شاید شما هم تنها آش دندونی‌ای که یادتان باشد همان آش جو با سیرابی است که اغلب مادرها و مادربزرگ‌ها برای کودک ۶ ماهه خانه می‌پزند؛ اما آیا می‌دانستید آش دندونی را می‌شود به نحوه دیگری هم درست کرد که هم مغذی‌تر باشد و هم خشمزه‌تر؟
ادامه مطلب
بهترین مارک پنکیکممکن میباشد برای شما نیز اتفاق افتاده باشد که گهگاه برای زدن پنکیک و یا این که پودر چهره، صورتتان به مقدار متعددی پودر آغشته گردیده و از سود ی عمل ناراضی باشید، در همین راستا پرشین درین بخش طرز درست زدن پنکیک و پودر با پد آرایشی را فراگیری می‌دهد.به کار گیری از پنکیک یا این که پودر رخ به مراد ساخت پوشش مطلوب برای کامل شدن پیرایش و پوشاندن ناهمواری های سطح پوست آیتم به کار گیری قرار می‌گیرد که گهگاه به جهت عدم به کارگیری درس
بوسلمه یا هیولای دریا را از میان افسانه‌های جنوب پیدا کردم. موجودی حسود و بدطینت که طاقت خوشی زمینی‌ها را ندارد و هر لحظه در شکل تازه‌ای سر بر می‌آورد و طغیان می‌کند و زندگی را آشفته می‌کند.
همه بوسلمه را موجود افسانه‌ای می‌بینند و زاده‌ی ناآگاهی و خیال مردم اما من این روزها به چشم خودم بوسلمه را هرجا و در شکل‌های مختلف می‌بینم.بوسلمه همان جنگی است که همیشه در پرده منتظر استبوسلمه همان حماقت استبوسلمه همان ظلم و زورگویی استبوسلمه هم
حالا که هوا رو به سردی رفته و انواع آش‌ها و سوپ‌ها کم کم به وعده‌های غذایی اضافه می‌شود، بهترین فرصت است تا دستور پخت آن‌ها را به بهترین شکل یاد بگیریم و درست کنیم. آش جو هم یکی از آن غذا‌های جذاب است که با رعایت فوت و فن‌هایش می‌توانید یک آش لذیذ را درست کنید و از آن لذت ببرید.                                                     
ادامه مطلب
شروع می کنم به نوشتن ، به وسط جمله رسیده و نرسیده یک هو نظرم عوض می شود. جمله را با همان فکر قبلی ادامه بدهم ،فکر جدید خفه ام می کند و اگر ادامه ندهم ، فکر جدید جایش را به فکر جدید تر می دهد که نکند این فکر یکی مانده به آخری هم درست نباشد.
به آدمی که فکر می کند همه ی فکرهایی که می کند اشتباه است و بیهوده چه می گویند ؟ 
آدم های ساده را دوست دارمهمان ها که بدی هیچکس را باور ندارندهمان ها که برای همه لبخند دارندهمان ها که همیشه هستند،برای همه هستندآدم های ساده راباید مثل یک تابلوی نقاشیساعتها تماشا کردعمرشان کوتاه استبسکه هر که از راه می رسدیا ازشان سوء استفاده میکند یازمینشان میزندیا درس ساده نبودن بهشان میدهدآدم های ساده را دوست دارمبوی ناب "آدم" میدهندساده که میشویهمه چیز خوب استخودتغمتمشکلتغصه اتهوای شهرتآدم های اطرافتحتی دشمنتیک آدم ساده که باشیبر
زندگی درست مثل یک تابع سینوسی است که پیوسته در بازۀ منفی‌ها و مثبت‌ها، غم‌ها و شادی‌ها، در گذر است و تمام آدم‌های دنیا به اقتضای شرایط، مدتی با اشک‌ها یا لبخندها همراه‌اند؛ شاید آن درد یا درمانی که عیار ما را با آن می‌سنجند در ظاهر با یکدیگر تفاوت داشته باشد، اما صیقل دادن روح است که همه در میان حوادث تجربه می‌کنیم تا بُعد روحانی ما نیز همچون بُعد جسمانی ما رشد کند. ما برای التیام درد، درست همان حرف‌هایی را از دوستانمان می‌شنویم که رو
نورز ۹۶ موقع تحویل سال مشغول باز کردن لوله با فنربرقی بودم.
نوروز ۹۷ آنتن تلویزیون را درست میکردم.
نوروز ۹۸ را هم به گچ کردن دیوار اتاق مشغول بودم.
بدون در نظر گرفتن ساعت و شرایط و... .
طبق همان قاعده که موقع درس خواندن مشغول شمردن گل های قالی می شویم.
شب های یلدا هم طبق همین منوال بوده.
پارسال شب یلدا نشسته بودم و برای بچه ها خاطره تعریف میکردم. به قدری خنداندم شان که حتی با دیدن خندوانه هم آنقدر نمیخندیدند.خودم فقط برای آب و تاب ماجراها میخندیدم
آخ از خیال‌های دلهوره‌آورِ عزیز و "آبی ِ عمیق"م و اون غلظت و دلچسبیِ وصف نشدنیش که بی‌شک سرانگشتان خدا دخالتی در طراحی‌ بی‌نقص و دلبرش داشته. آخ که چقدر به همان سرانگشتان نیاز دارم؛ به "اعجازش" به "شدن" به دیدن "آمین"ش درست وسط زندگیم، یک جوری که صبح که بیدار می‌شوم همه چیز به قشنگی رویاهایم شده باشد.. 
آخ از خیال‌های دلهوره‌آورِ عزیز و "آبی ِ عمیق"م و اون غلظت و دلچسبیِ وصف نشدنیش که بی‌شک سرانگشتان خدا دخالتی در طراحی‌ بی‌نقص و دلبرش داشته. آخ که چقدر به همان سرانگشتان نیاز دارم؛ به "اعجازش" به "شدن" به دیدن "آمین"ش درست وسط زندگیمان، یک جوری که صبح که بیدار می‌شویم همه چیز به قشنگی رویاهایم شده باشد.. 
با همان زبان پدر و مادریتان، برای #امام_زمان  " سلام الله علیه " دعا کنید
مرحوم شیخ محمود #تولایی_خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
یکی از اعمالی که در دل شما ایجاد محبّت به امام زمانتان علیه السلام  می ‏کند و این عمل توجّهات خاصّه امام زمانتان علیه السلام  را به شما بیشتر می ‏کند، دعای برای امام زمان علیه السلام است. نوکر در حقّ اربابش دعا می‏ کند، کلفت و نوکر، در حق اربابشان دعا می ‏کند که خداوند او را به س
ال از سفرش برایم یک دستبند با صدفهای یاسی رنگ سوغات اورد. درست شبیه دستبند قدیمی تری که سالها پیش از سفرش به جنوب برایم اورده بود. صدف‌های یاسی! خندیدم و گفتم سلیقه‌ات در این سالها هیچ عوض نشده! همان صدفها، همان رنگ... یادش نبود. گفت راستش برایم مهم نبوده چه طرح و شکل یا قیمتی باشد آخرش یک یاسی را برمیدارم برای تو. یاسی مرا یاد تو میاندازد. صدف باشد یا مایو یا دمپایی ابری.
همیشه دوست دارم بدانم آدمها با چه چیزهایی یادم میافتاند. وقتی آهنگی از قم
یک جور همدردی خاموش میان دختران ناراحتی که در صندلی عقب تاکسی/اسنپ/آژانس نشسته اند و راننده های تاکسی/اسنپ/آژانس که از آینه با تاسف و ترحم و گاهی مهربانی نگاهشان میکنند وجود دارد. انگار که بخواهند بگویند گریه نکن درست می شود. شاید هم صدای موسیقی را بلند کنند و بخواهند بگویند من صدای فین فین تو را نمی شنوم دخترجان، گریه کن، خالی میشوی، بعدش درست می شود. 
ولی نهایتا بعدش درست می شود. 
به هق هق ها و نفس های شماره دارِ پس‌ از گریه قسم، درست می شود.
سر می خورند واژه ها و روح همین گوشه و کنار، هی بالا و پایین می شود؛ تاریک، روشن،دور، نزدیک. کلمات در ذهن، در کنار هم حرکت می کنند. یکی از دیگری پیشی می گیرد و گاه از آن عقب می ماند. در هم تنیده می شوند و یکدیگر را به بازی می گیرند مثل برگ های بید مجنون در یک عصر گرم و خسته.
کلمات می دوند و می دوند تا به گلو می رسند و درست همان جا، همان لحظه که باید ادا شوند، یک دست محکم انگار بر روی لب ها فشار می آورد. لب ها کمی به درون حرکت می کنند و کلمات را با فشاری
آیا واقعا می خواهید به آهنربای جذب پول و ثروت تبدیل شوید؟!
البته آهنربا که چه عرض کنم!! منظورم همان پولربا است! شاید با دیدن سوالم جا خورده باشید یا اصلا به نظرتان مطرح کردن چنین سوالی خیلی مسخره بوده باشد! چه کسی هست که نخواهد پولربا یا همان جذب کننده پول و ثروت باشد!! حرف شما تا اندازه ای درست است اما حقیقت این است که بیش از 97درصد از افراد روی زمین، دفع کننده پول و ثروت هستند نه جذب کننده!!! لابد می پرسید چرا چنین ادعایی می کنم؟
آنچه که گفته شد ح
روزهای قدیم،حتی میترسیدم که به برداشتنِ یک هندوانه با دو دستم فکر کنم!ترس از اینکه همان یک هندوانه‌ی در دسترس را بلند کنم و همان هندوانه با ضعف و دست و پاچلفتی‌‌بازی‌هایم،لیز بخورد و جلوی چشمانم و در یک لحظه، روی زمین متلاشی شود!اما در روزهای جدید این ترس تقریباً از بین رفت...واقعیتش،روزهای جدید هیچوقت نیامدند و من همان روزهای دود گرفته‌ی قدیم، دست بکار شدم و سعی کردم آجرهایش را بیشتر به سلیقه‌ی خودم،آرام و با دقتِ نسبی روی همدیگر بچینم
سلام ماه قشنگم! :)
از روز دوازدهم برایت مینویسم، با تمام عشق! با تمام وجود!
حال همه مان خوب است،هر وقت حس کنم که حالم بد است، به رابطه ام با خدا نگاه میکنم و خدای درونم را میگذارم سر جایش، درست همان جا که باید باشد، آنوقت آرام میگیرم، شاد میشوم، خوب میشوم و دوباره نیرو میگیرم :) مرسی خدایا بخاطر این ماه قشنگ! 
این روزها پیام های فتوره چی دیگه محتویات مشخصی نداره، موضع گیری خاصی نداره، مصادیق رو مثل سابق قطار نمی کنه، یک سری کلیات میگه و می گذره. این نوع مواجهه من رو یاد یک حکایت قدیمی می اندازه:
گویند در زمان های قدیم(حکایت ها رو این مدلی تعریف می کنن دیگه) مردی حکیم بود که بر گذری می نشست، یک روز سه جوینده علم که نمیدانستند نتیجه امتحانشان چه میشود نزد حکیم آمدند و گفتند: ای پیردانا ما را از آینده باخبر کن، که نتیجه چه می شود؟ 
حکیم فرزانه افسانه! من
عزیزم یادت نمی آید مرا؟
بگذار بهت بگویممن همان دختر دلبر لر عاشق کش عیار پریوشت هستمچهره ام را خوب ببین!چشمانم سبز است ، همان چشمانی ک اولین بار توی پیاده رو های ارم بهشان زل زدیدستانم را تماشا کن ، همان دستهایی که گفتی بودی طراوتشان از گل های امارت فیل بیشتر استلبخند هایم را ببین ، درست مثل گذشته همانقدر پهن و عمیق دندان هایم نمایان می‌شود و تو لبخند میزدی " آخ دندان‌های سفیدش"قصه ی دوست داشتنت را جار زده بودمدر کوچه ها و خیابان ها ، در دشت
طبق افسانه‌های قوم ژیژ مردم قبیله‌ ژوژ معتقد بودند اگر برای بار اول کسی را که هیچ شناخت و پیش‌زمینه‌ای از او‌ ندارید ببینید، اولین احساسی که در چند ثانیه‌ی اول به شما دست می‌دهد، صادقانه‌ترین حسِ ضمیر شما نسبت به ضمیر آن شخص است. مثلا بنده که تاریخ نگاری قوم ژوژ را عهده گرفته‌ام، آقایی را که یک تحلیلگر سیاسی است نه با نام نه با هیچ نشانی نمی‌شناختم. بار اول ایشان را در برنامه‌ی جهان‌آرا دیدم و همان چند ثانیه‌ی اول مفصلا در دلم جاگیر ش
دیروز صبح که قطعی حساب کرده بودم داستان رو به پایان هست به خودم گفتم فاطمه نترسی ها! هشت ماهی که گذشت رو ببین. تو برای تحمل دلتنگی خیلی جا داری؛ پس نگران نباش که دلتنگ بشی از رفتنش...
به خودم گفتم نترس و درست باش.
درست بودن همیشه انتخاب سخت تری هست و هر وقت میخوام درست باشم فکر میکنم تایید مامان رو دارم و این خوشحالم میکنه.
می‌خواهم از زمانی بنویسم که دنیا خیلی جای قشنگی بود.
بدون هیچ دلهره‌ای آرزوهای بزرگ در سر داشتم. بدون نقشه‌ی خاصی برای رسیدن. رویاهایی که هر شب قبل از خواب مرورشان می‌کردم. 
عاشق باران بودم. عاشق دویدن زیر باران. به یاد آن روزها که در کوچه پس کوچه های زادگاه زیر باران می‌دویدم، نفسم به خس‌‌خس می‌افتاد، موهای خیسم به صورتم می‌چسبیدند؛ به یاد همان روزها بود که همچنان عاشقانه باران را دوست داشتم. شاید به یاد همان روزهاست که اکنون درمقابل
شهریور ۹۷
کنار خیابان کوالالامپور نشسته بودم و سرم را به درخت آرش تکیه داده بودم.
کلمات حافظ با صدای او، روحم را آرام می‌کرد.
فال دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم، همان حرفی بود که می‌خواستم بفهمد.
آن روز بعد از چندماه دوباره توانستم اشک بریزم و سرپا شوم.
توانستم قید همه چیز را بزنم و از نو شروع کنم.
 
امشب مرداد ۹۸، به انواع قرص‌ها پناه بردم تا این درد آرام شود و بی‌فایده است امشب در جستجوی شهریور ۹۷ هستم، در جستجوی همان احساس امن، همان
شیش کباب با راسته گوساله
شیش کباب یک کباب مشهور از کشور ترکیه است که با تکه‌های مربعی گوشت که روی سیخ زده می‌شود درست می‌شود. نام این کباب شبیه به ششلیک است که هر دو 
برگرفته از کلمه ترکی شیش به معنای سیخ است. 
شیش کباب هم با مرغ و هم با گوشت قرمز درست می‌شود. این کباب در واقع با گوشت خوابیده در مواد یا همان مرینت شده درست می‌شود که طعم فلفلی خوشمزه‌ای خواهد 
داشت. بهترین بخش گوساله برای کباب بخش راسته است، چون نسبت به سایرین برای کباب مزه ب
بسم الله
سه سالی شده که بیشتر شب های سال را پشت همین میز گذرانده ام.میز بزرگ و قهوه ای سوخته ام که شاهد لحظه های زندگی بی اهمیتِ من بوده.شب های خوشحالی و ناراحتی.نگرانی های بی سر و ته.فکر های خوب و جرقه های امید و بعد نا امیدی محض.سکوت های طولانی و دود سیگار و بعد آواز های تاریکی.همه را گذرانده و مرا نیز خواهد گذراند.احتمالا بیشتر از من عمر کند.جنسش درست و حسابی است و حالا حالا سرِ خراب شدن ندارد.مثل من بد قواره و زشت نیست.میخواهد بماند.با هر وسیل
چون بعد از سکانس اخر باید می ایستادم و یک سر تشویق میکردم. نه برای بهرام توکلی و نه برای یک بار دیگر تماشای مفهوم نکبت بار جنگ، بلکه برای تجلی واژه مقاومت. باید می ایستادم و با چشم های اشکی ، دست میزدم برای همه آن هایی که در تنگه ترسیده بودند ولی ایستاده بودند و درست همان لحظه که بعد از سکانس اخر روی پرده مینویسد که " 5رروز بعد قطعنامه امضا شد و اخبار این ایستادگی در میان اخبار پذیرش قطعنامه گم شد." همان لحظه باید سرم را پایین می انداختم و این درس
به خانمش گفته بود "اگه رفتی سونوگرافی و معلوم شد دختره یه راست برو خونه‌ی بابات!" اول گمان می‌کردم شوخی بی‌مزه‌ای بیش نیست ولی بعد معلوم شد کاملا هم جدی‌ست.هربار پرسیدند" فلانی دوست داری بچه چی باشه؟" می‌گفت "پسر باشه،دو سر باشه" و می‌خندید.
آخر هم همین شد، بچه که به دنیا آمد ۴ کلیه داشت که هیچ‌کدام هم درست کار نمی‌کرد، از همان اول قلبش سوراخ بود، تا همین امروز که ۷،۸ ساله است دوبار عمل کرده و اینبار دفعه‌ی سوم است، چشمش هم درست نمی‌بیند
گاهی اوقات کانال ها نه فقط برای مضامین نامناسب فرهنگی، بلکه به واسطه پخش شایعات نادرست یا تبلیغات عجیب ذهن مخاطبین را مخدوش می کنند. خوشبختانه تلگرام با قابلیت «Report» این امکان را به کاربرانش داده تا به سادگی با گزارش درست کانال هایی که گفتیم، آن ها را حذف نمایند. روند ریپورت کانال ها برای تلفن های هوشمند و پی سی متفاوت است.
با اسمارت فون ها کافیست روی بخش رو به رویی اسم کانالی که می خواهید [همان سه نقطه] کلیک نموده و Report را بزنید. اینجا 4 گزین
امروز پس از مدتها با خودم خلوت شدم . فکر میکنم خلوت کردن واژه ی درستی نیست ، ما انسان ها همیشه خودمانیم و خودمان اما برای فرار از این خلوت به آدمها چنگ میزنیم . دوست ، خانواده ، همسر ! همه ی اینها برای فرار از خلوت شدن خوبند اما در نهایت زیاد اتفاق می افتد با خود خلوت شوید ، حتی آنهایی که خودشان را با پر کردن کافه ها پارک و رستوران ها خفه میکنند . 
عجیب است که ما تا این حد از خلوت شدن میگریزیم ، حتی آنهایی که به تنهایی به کافه یا رستوران میروند تا ب
بدبین شده‌ام خیلی. همه در نظرم از من پایین‎تر اند. کارهای همه بد اند؛ غلط اند. همه نادرست می‌گویند جز من. فقط راه و سِلک من درست است. گناه کنم، بغل‌ دستی‌ام درحال همان کار باشد کار او غلط است و کار من به جا. اخلاقیون می‌گویند عُجب و تکبر داری. طبیب‌ها می‌گویند از سودای بالا است. فقیه می‎گوید سوء ظن حرام است و عُجب. سیاسیون حرفم را نمی‌فهمند؛ که مشکل است.حوصله ندارم.کات.
به نام خدا
چند سال پیش انتظار داشتم روز تولدم روز بزرگی برای من باشد. روز تغییر بزرگ. عبور از فصلی به فصل دیگر. ولی آن طور که باید نشد. یعنی اصلا هیچ طور دیگری نشد. روزی شد مثل تمام روزهای دیگر. بعدها که روز تولدم در بحبوحه امتحانات ترم گذشت دیگر اصلا فرصتی برای تبدیل این روز به نقطه عطف زندگیم نبود. از روز تولد که ناامید شدم، دوست داشتم تغییر سال برای من هم تغییر بزرگی باشد. تصمیمات بزرگ بگیرم و آخر سال که رسید به عملی شدن تصمیماتم با افتخار نگا
نیمه‌شب است و خانه در سکوت مطلق. از آن‌وقت‌ها است که درست نمی‌دانم کجای کارم، چرا این‌جا هستم. به فیلم‌هایی نگاه می‌کنم که از کربلا برایم می‌فرستد. راه می‌روم توی خانهٔ خالی، کز می‌کنم گوشهٔ مبل یا کنار تخت و با هر کدام گریه می‌کنم. عاقبت نرفتم. باز هم. به چه چیزهایی فکر کردم. به دردهای بی‌معنی و عجیبم. به داروی پیچیده‌ای که باید شب‌ها روی گاز درست کنم. به حرف‌های دیگران دربارهٔ "شلوغی امسال". وقتی درست و حسابی مردّد شدم ویزای فرانس
در امتحان‌ها و فتنه‌ها باید درست دید، درست محاسبه کرد. قضایای اصلی را با قضایای فرعی جابه‌جا نکنیم؛ چیزهای بزرگ، حوادث بزرگ و مهم را کوچک نبینیم و در مقابل، حوادث کوچک را بزرگ بینگاریم. این قدم اول. بعد هم احساس مسئولیت کنیم.کتاب عهد مشترک
پستو سبز و قرمز، سُس خوشمزه، دلنشین و دوست‌داشتنی ایتالیایی است که به شکل سنتی با همین کوبیدن‌ها و لهیدن‌ها در هاون درست می‌شود. هرچند شاید این روزها دستگاه‌های برقی جلوی همان چند کالری سوزاندن را برای کوبیدن مواد پر کرده‌ باشند اما می‌گویند ایتالیایی‌های سنتی همچنان پستو را در همین هاون‌های بزرگ و قدیمی‌شان درست می‌کنند.
پستو  چند ماده ساده دارد و در ۱۰ دقیقه آماده می‌شود؛ یکی از بهترین هم‌نشین‌های پاستا، نان و ساندویچ. برای یک
مـــــدافع حـــــرم
شهید محســـن فرامـــرزی
دلنوشته‌ دختر شهید برای‌ بابا
سلام بابای خوبـــــم
درست است دلم برات تنگ شده، درست است دوست دارم یک بار هم ببینمت همه اینها درست اما از یک چیز بسیار خوش حالم از اینکه به آرزویت رسیدی. 
شهادت مقام بالایی است که به آن دست یافتی، همان‌طور که گفتی سرم بالاست و حجابم حفظ می‌شود چون می‌دانم سرخی خونت را به سیاهی چادرمن هدیه کردی.
دوستت دارم "فاطمه"
ســــالــــروزولادتــــــــــــ
 @zakhmiyan_eshgh
لوبیا پلو:
قاطی پلو ها از غذاهای آسون و خودممونی هستن که خیلی هم محبوبن و عموما دوست دارن. از غذاهای خیلی رسمی به حساب نمیان ولی برای وعده های معمولی روزانه خیلی انتخاب های مناسبی هستن. بی دردسر درست میشن و برای وقتایی که نمیدونی غذا چی بپزی واقعا به درد میخورن و انتخاب عالی ای هستن.
از آنجایی هم که لوبیا پلو خیلی پرطرفدار است به طرق مختلف طبخ می شود مثلا با گوشت تکه ای یا چرخ کرده، یک راه دیگر آن هم این است که با مرغ آن را درست کنیم.
لوبیا پلو با
می‌گویی چه بکنم؟ تویی که در من سخت و سفت به تخت نشسته‌ای و هیچ هم پایین بیا نیستی، و مقررات‌ات پولادی است، می‌گویی چه بکنم؟ این زخم را چه بکنم؟ اگر درست نیست پس چرا هست؟ بله زخم! وقتی بخواهی و نشود، زخم می‌خوری. من می‌خواهم همه چیزش و بدنش را. بله بدن. لعنت به دو رویی و دروغ. من بی‌بهرگی، بی‌برگی راستی را با همه فقرم دوست دارم، بدنش را می‌خواهم. می‌خواهم همیشه پیش من باشد. می‌خواهم لحظه‌های من پر از او، تصویر او، جسم او، صدای او باشد. من خی
اوایل فیلم جایی باز از وودی می‌پرسد که چطور می‌فهمی که چه کاری را باید انجام دهی؟ وودی به او می‌گوید که به وجدانم گوش می‌دم، اما باز اولین بار است این کلمه را می‌شنود و با تعجب از وودی می‌پرسد وجدان چیست و جواب می‌شنود صدایی در درون هر کسی، اما بازِ اسباب بازی فکر می‌کند صدای درونش همان صداهای ضبط شده روی حافظه‌اش هستند، که با فشردن دکمه‌ی روی سینه‌اش بارها و بارها تکرار می‌شوند. در طول داستان چندین بار باز به بن‌بست می‌خورد و برای ر
فقط تبر نیست که به درخت آسیب می‌زند. آب که پای درخت نریزی، می‌خشکد. از درون می‌پوسد و خالی می‌شود. آن‌وقت به کوچک‌ترین بادِ خزانی فرو می‌ریزد. 
عاشقانه‌ها همیشه که با زخم جفا و خیانت سرنگون نمی‌شوند، بیشترشان آب نمی‌خورند. همان دوستت دارم‌های هر روزه، همان نگاه‌ها و ملاحت‌ها، همان‌ها پایشان ریخته نمی‌شود که می‌میرند. کم‌کم، آرام ...!
نوشته بود: "دشمن خامنه ای کافر است" بعد به خود گفته بود چه حرفی زدم اگر اشتباه می گویم حضرت ابالفضل العباس ع جوابم را بدهد اگر هم درست گفتم خود ابالفضل ع با نشانه ای حرفم را تایید کند. روز تاسوعای همان سال یکی از مدافعین حرم که فرد بسیار معنوی و با اخلاصی است و مدتها او را ندیده بود به ایران آمده بود و به دیدن او رفته بود. با خود گفت: اینهم تایید حضرت ابالفضل العباس ع 
بسم الله النور
 
لطف خدارو ببین درست همان لحظه ای که درمانده شده بودم به خاطرَش(امروز آخرین روز دانشگاهه و جزوه ی این درس مانده بود ، کلاس ساعت هشت تا ده بود آمدم دیدم کلاس خالی ست رفتم پرسیدم گفتند افتاده به سه تا چهار و نیم من هم چهار بلیط برگشتم بود و میخواستم بقیه روز را پیش علی و مادرم باشم به مامانم زنگ زدم که چه کار کنم که همان لحظه دوست دبیرستانی ام را که میدانستم جزوه هایش کامل  است دیدم و رفتم پیشش گفتم خداراشکر که دیدمت واقعا خداراشک
در وبلاگم عمیقا احساس خلا و خطر و ناامنی میکنم نمی توانم اینجوری بپذیرمش..چیزی کم دارد و یا زیاد دارد! میدانم چه کم یا زیاد دارد اما نمی دانم باید چگونه قلب مشکل را هدف بگیرم..این وبلاگ من نیست!دیگر احساس تعلق به ان ندارم! مدتی میشود دیگر در بیان راحت نیستم(درست از همان موقعی که ان کلاغ های مسخره پایشان به وبم باز شد!همان عکس ابی را میگویم هیچ وقت با رنگ ابی ابم در یک جوب نرفته ..هیچ وقت!) ..وبلاگ من باید بی روح باشد ..دیگر محیطش سرد و خسته کننده و
برای دانلود سریال هیولا شما میتوانید
به وبسایت شب دی ال سری بزنید
این وبسایت بسیار عالیست و فیلم های زیادی را پوشش می دهد
پوشش این وبسایت به این صورت است که سریال هیولا سرشار از لحظه های نفس گیر است
و نفس گیری آن می تواند همه را به سمت خود بکشاند
و عالی جلوه دهد
سریال ایرانی هیولا با بازی زیبای مهران مدیری
از همان الگوی شبهای ببره استفاده می نماید
منتها با رویکردی جدید 
رویکرد متفاوت آن شامل 5 پارامتر است
که 4 پارامتر آن
بسیار عالی و دوتای آن
به یک نکته پی بردم.
به اینکه من همانم که بودم.
خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.
خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.
و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.
و این از تیزهوشی من بود.
من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.
من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.
هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.
#نکته
#خواهــــــــــر_مـحــجــبه ام میدانم❗️این روزها کمی به تو سخت میگذرد{گاهی دلسرد میشوی از طعنه ها }{گاهی ناراحت از باورها }{و گاهی خشمگین از تلاطم ها }خواهرم  میدانم دست خودت نیست گاهی خسته میشوی!!!خسته ات میکند روزگار و آدمهایشدر آن لحظات فقط #تلنگری بزن به زنانگی ات!!به اینکه تو مریمی  همان که بر پاکیت عیسی سوگند خورد به اینکه تو سمیه ای همان که شهادت را بنا نهاد☝️به اینکه تو فاطمه ای همان که بانوی اسلام وام ألائمه استبه اینکه تو آسیه ای
با همان لگن پاره  که تکنولوژی حداقل دو دهه قبل را دارد، و به لطف دلّالگی و رجّالگی و نهایت بی ثباتی مملکت، قیمتش چند برابر شده و پشت فرمان ماشین چنان نشسته که به قول استاد اخوان ثالث که در وصف مدیران پر تبختر و پر مدعا گفته بود: چون خاقان چین بر پشت فیل، یا قیصر روم بر ارابه ی طلا! اما به نظرم استاد برای ایشان خیلی مایه گذاشته؛ وگرنه نه آن آهن پاره ی تابوت متحرک، فیل و ارابه ی طلا، نه صاحبانش قیصر و خاقان هستند . خلاصه چنان نگاه میکرد که انگار من
شبیه هیچ وقت نیستم، هزار تکه ام و رد هر کدام را که میگیرم به چیزی نمیرسم. حقیقتا به آرامش نیاز دارم ، میدانم که این تونلیست که قبل از من خیلی های دیگر ازآن گذشته اند ولی ترس نمیگذارد قدم بردارم. شنبه باید یکی دو تماس مهم بگیرم و از این برزخی که گرفتارش هستم بیرون بیایم. همین یکی و دو ماهه دستگیرم شده موقعیت فعلیم و حتی تصوری که مابقی از من در ذهنشان شکل گرفته حاصل اعتماد به حرف های ادمیست که اتفاقا به هیچ عنوان نخواسته بودم باشد، اما یک بعد از ظ
آدم ها ذرّه ذرّه محو میشوند .آرام ...بی صدا ...و تدریجی  !همان آدم هایی کههر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند بی هیچ انتظار جوابی ،فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند.برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی .همان آدم هایی کهروزِ تولد تو یادشان نمیرود.همان هایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.همان هایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند ...
همان آدم هایی که همی
من خیلی به خ اعتقاد دارم. خیلیِ خیلیِ خیلی نه. ولی خیلی. مطمئن نیستم که با بعضی درست و غلط هاش موافقم یا نه اما اونا درست و غلط های شخصیشه. من با کلیتِ کارش موافقم. امروز تو سایت روانکاوی تداعی اینو خوندم: "طبق قانون حریم خصوصی در روانکاوی، یک درمانگر نمی‌تواند همزمان با دو نفر از یک خانواده یا دو نفری که ارتباط نزدیکی با هم دارند روانکاوی انجام دهد. بنابراین اگر یکی از نزدیکان درجه‌ی یک شما (اعم از خواهر، برادر، فرزند، پدر، مادر، شریک عاطفی)
به یک نکته پی بردم.
به اینکه من همانم که بودم.
خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.
خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.
و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.
و این از تیزهوشی من بود.
من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.
من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.
هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.
#نکته
بعضی مشکلات هستند که هیچ درمانی ندارند جز گذر زمان.گذر زمان می تواند تلخی ها را به شیرینی تبدیل کند.پس از گذشت زمانی نامعین، همان چیزهایی که برایمان ترسناک بودحالا خنده آور می شوند.همان غوره ی ترشی که دهانمان را گس می کردحالا تبدیل به حلوای شیرین شده است.در ذهن من چنین فرضیه ای مشهود است. زمانی بود که برای چیزهایی اجتناب ناپذیر له له می زدم و حالا همان چیزها برام استهزاآور است.
معصومه باقری
قبلا وقتی حالم بد بود فریاد میزدم کاری میکردم که آروم میگرفتم حرف هر چقدر ازارم میداد همان اندازه خودم را خالی میکردم با اذیت آزار فریاد ولی الان یکسال است  بزرگ شدم تغییر کردم همه چیز را میشنوم و درد حرف ها را حس میکنم ولی دیگر زمان خالی کردن درد ها نیست و سکوت و صبر خفه ام می کند و کارم شده مدام صلوات فرستادن خودم را غرق کرده ام در دین در معنویت کاری که فقط الان میتونه کمکم کنه همینه‌.
و پدرم نمی دانم این درد از کجا آمده لبخند میزنم کنارش هست
هیچی قشنگ تر از این نیست که تکلیفت معلوم باشه یا آره یا نه هست یا زندگی یا مرگ هست و جز بودن یا نبودن هیچ حالتی نیست. اینکه بین این دوتا باشی و ندونی کدوم مالِ توئه جز زجرآور ترین اتفاقات دنیاست، حتی اگر "نه" مال تو بشه خیلی بهتر از بلاتکلیفی و ندونسته.
انگاری گرد غم رو شهر پاشیدن، رو شهر که چه عرض کنم رو کلِ جهان. حتما تو اینکار خدا هم حکمتی هست، حتما هست. مثل همون دیشب که سرشو انداخت پایین و لبخند زد و گفت درست میشه صبر داشته باش.
بهت ایمان آوردم
عسل فاسد نمی شود ! علت این ویژگی فوق العاده عسل را در این مقاله بررسی می کنیم. با رویال همراه باشید.
چرا
عسل فاسد نمی شود ؟ این سوالی است که بسیار زیاد به آن بر می خوریم. در
مجلات و تلویزیون بیان می شود که عسل خوراکی است که فاسد یا خراب نمی شود.
اما آیا حقیقت دارد؟ آیا واقعا عسل تا ابد سالم می ماند؟
در
بیشتر مواقع، بله. عسل هیچ گاه فاسد نمی شود. این خاصیت عسل طبیعی است که
از پرورش میکروب ها و دیگر عوامل فاسد کننده و آلوده جلوگیری نماید. تا
وقتی ک
   ذهن اسکیزوفرنیک دارم. از آن‌هایی که چیزهایی می‌سازد و بعدتر با همان ساخته‌ها زندگی می‌کند. چهره‌های معلقی می‌بینم. روزهای اول تکان نمی‌خوردند، ۳۰-۴۰ ثانیه‌ای تماشایشان می‌کردم. گذر زمان را حس نمی‌کردم. جزئیات چهره را با دقت نگاه می‌کردم. از این که ذهنم می‌توانست با این ظرافت چنین موجودی را بسازد تعجب می‌کردم. چهره‌ها گاه ترسناکند، گاه زیبا. فرقی نمی‌کند چه می‌بینم، همیشه دو تا چشم هستند که مستقیم در چشمانم نگاه می‌کنند. آخرین
تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پس‌زمینه ی فکری خودت ترجمه می‌کنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر می‌کنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخ
تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پس‌زمینه ی فکری خودت ترجمه می‌کنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر می‌کنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخ
ولی بکش بیرون از این فکر بیخودیمشتی بس کن به مولا سکته میکنیهه نشسته کشتیه خودم به گلیکی باید همین حرفارو به خودم بگهولی مطئنم توام به آرزوت میرسیحتی وقتی زندگی به تار موت میرسیدپنجره رو باز کن تا صدات به سقف آسمون برسه با من اینو داد بزنهمه چی درست میشه یا همه چیو درست میکنیمهمه چی مثله قبل خوبه خوب میشه وغما دور میشنو دلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبلخوبه خوب میشه و غما دور میشنودلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبل
♫♫
دانلود آهنگ جدید یا
ولی بکش بیرون از این فکر بیخودیمشتی بس کن به مولا سکته میکنیهه نشسته کشتیه خودم به گلیکی باید همین حرفارو به خودم بگهولی مطئنم توام به آرزوت میرسیحتی وقتی زندگی به تار موت میرسیدپنجره رو باز کن تا صدات به سقف آسمون برسه با من اینو داد بزنهمه چی درست میشه یا همه چیو درست میکنیمهمه چی مثله قبل خوبه خوب میشه وغما دور میشنو دلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبلخوبه خوب میشه و غما دور میشنودلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبل
♫♫
دانلود آهنگ جدید یا
دیروز نوبت اپیلاسیون داشتم. راستش با توجه به فمنیست شدنم چند ماهی‌ست که با خودم می‌گویم چرا باید این دردها را تحمل کنم و پول بریزم توی جیب نظام سرمایه‌داری؟! دستگاه اپیلِیتورم را از انباری برداشتم. باتری‌اش مشکل دارد و درست همان قطعه‌ای که مخصوص تراشیدن موهاست، مشکل پیدا کرده. داشتم می‌گفتم؛ از در وارد شدم و سامره خانم از کلاه و تیپم تعریف کرد. چشمم افتاد به دستبندهای دست‌سازی که روی میز بود. لباس‌هایم را درآوردم و داخل کمد گذاشتم. مشغو
نظر من درباره ی این کتاب
در ان وی سی  نوع رفتارهایی آموزش داده میشه که خیلی کاربردی هستش،مثل چگونه تشکر کردن از طرف مقابل،ما در عادات روزمره مون همیشه با به کاربردن خود کلمه ی "متشکرم"ااز طرف مقابل سپاس گذاری می کنیم. در حالی که تشکر به زبان ان وی سی باید کاملاً واضح باشد و دارای مراحل و ترتیب است که با خواندن این کتاب مهارت درست تشکر کردن رو یاد میگیرید. 
نکته ای دیگر که برام جالب بود این بود که در ان وی سی ،هر رفتاری که انجام میدهیم یا هر عکس ا
کسب درآمد از اینترنت یعنی چه؟
قبل از هر چیزی اجازه دهید که تعریف عامیانه و دلنشینی از کسب درآمد از اینترنت داشته باشیم. کسب درآمد از اینترنت یا همان کسب پول از طریق اینترنت مورد سؤال بسیاری از کاربران است و همه ما دوست داریم که با آسان‌ترین راه ممکن درآمد ثابت ماهیانه برای خود درست کنیم. پس باید قبول کنید که انگیزه کافی برای استفاده از این روش وجود دارد، اما نکته‌ای که باعث دلسردی اکثر کاربران می‌شود، این است که رقابت در این حوزه بسیار بال
بسم رب الرفیق+ما هم مثل همان کودک یتیمی هستیم که به جرم یتیمی کسی با او بازی نمیکرد؛ همانقدر مظلوم، همان قدر بیچاره؛ همان کودکی که جدّ شما دست روی سرش کشید، از او دلجویی کرد و فرمود: برو به ایشان بگو پدر من علی است! آقاجان ارحم غربتنا...پ.نما فقط شما رو داریم! فقط شما.مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ...تَصَدَّقْ عَلَیْنَا.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها